افسونگر 2

شب شده بود ... زمان برگشت به خونه ... به اندازه کافی تو کوچه ها لفتش داده بودم ... اما حالا بدون پول چطور باید بر میگشتم؟ چطور می تونستم بگم که اخراج شدم؟ به چه جرئتی؟ بدنم دیگه طاقت اون ضربه های سنگین رو نداشت ... داشتم از سرما به خودم می پیچیدم ... دلم گرمای گوشه آشپزخونه رو می خواست ... به درک که توش پر از سوسک بود! وای مامان سردمه ... پیچیدم توی خیابونمون ... از در و دیوار خونه ها چرک و کثافت می بارید ... بچه ها هنوز توی کوچه داشتن بازی می کردن و از سر و کول هم بالا می رفتن ... محله مون زیاد از حد خوش نام بود! یکی از معروف ترین فاحشه خونه ها اونجا بود ... درش هم طبق معمول باز بود و یکی دو تا از زنهاش برای تبلیغ کار جلوی در مشغول عشوه و ادا ریختن بودن ... هر مردی که از اونجا رد می شد چند لحظه ای باهاش لاس می زدن تا بلکه بتونن بکشنش تو ... لباساشون رو که می دیدم خنده ام می گرفت هر شب از جلوشون که می گذشتم با دیدن کاراشون چند لحظه ای غمام یادم می رفت ... واقعا مضحک بودن ...

 

 

 

 

 

دانلود

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 22 آبان 1399برچسب:, | 12:10 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود